-آن را به خدا بسپارید
یادم می آید اولین بار در سن هشت سالگی دعا کردم و چیزی خاص از خدا خواستم.
یکی از همکلاسی هایم تصمیم گرفته بود که به کارگران کشتی تجاری "اس اس دافرین" ملحق شود و در آنجا آموزش ببیند.
من هم مجذوب این ایده شدم ،چون دریا همیشهمم اولین آرزوی من بوده است.
فکر اینکه بتوانم همیشه وسط اقیانوس باشم، روزها موج های غلطان دریا را ببینم و شبها محو درخشش نقره ای آبها زیر نور ماه شوم، مرا وسوسه و هیجان زده میl کرد. من هم تصمیم گرفتم که به آن کشتی ملحق شوم.
فکر کردم که لحظه ی سرنوشت سازی است برای همین با مادرم درباره ی آن صحبت کردم. بیشتر نا امیدی من از این بود که او نمی خواست به حرفم گوش کند.
و با قاطعیت گفت:«اس اس دافرین جای آدمهای بی عرضه است».
آن زمان باور عموم بر این بود که فقط پسرهایی که نمی توانستند درامتحانتشان موفق شوند، برای آموزش به نیروی دریایی تجاری می پیوستند.
به همین خاطر مادرم به من گفت: تو آدم بی عرضه ای نیستی. تو پسر باهوشی هستی . من نمی گذارم که مدرسه را رها کنی و به اس اس دافرین یا هر کشتی دیگری بپیوندی. من خیلی دعا کردم. حتی چند روز روزه گرفتم. اما دعاهایم اجابت نشد. امروز واقعاً خوشحالم که خداوند دعاهایم را اجابت نکرد.
همانطور که واسوانی می گوید: خداوند برنامه های ما را به هم می زند تا برنامه های خودش را به کار ببرد.