«حالا امروز بعد از سی سال، " گزارش به نازادگان" زنده است هنوز.
اشتباه نکرده بودم در بابِ قبول و زایش چنین عنوانی:
برای نازادگانی سروده بودم که امروز و هنوز مخاطبِ شعر من اند.
چکامۀ تلخ عاشقانه ای است که با امید بسته می شود به انتها.
باشد که هست، هول نباشد، هراس نباشد، تنها عشق، آدمی، آزادی،
امید، و باز هم امید...! نثارِ شما و برای شما مردمِ شریفِ همین روزگار!»
...
چرا به یاد نمی آورم؟!
از کوچه باغِ نرگس و ستاره نامی نیست،
از اشاره و تبسم و دختر،
از خوابِ یک بوتهء اسپند در انتهای پاییز،
از همان دریا که آسمانِ آسیمه را می دانست
از همان دریا که بوی مسافر و حادثه می داد
از دانستن ِ راه ِ مشترکِ بهار و بابونه،
و از هر چه با من بود،
و از هر چه از تو سخن می گفت،
هیچ...
دیگر نامی نمانده است.