دلنوشته های ضیاء خسروشاهی
( بنفشه ها )
مشتی خاکم بده،
تا در تمامی فصول سرد سرگردانی،
برای تو،
برای کودکان تو،
بنفشه بکارم.
در این دیار غریب
برج های آهن و سیمان،
میان آفتاب و پنجره ها
دیوار کشیده اند.
تا هیچ گل و گیاهی،
-حتی پشت شیشه های پنجره پیوسته بسته-
رنگ رخ آفتاب نبیند!