پژند سلیمانی
 : مترجم
چارلز بوکوفسکی
 : نویسنده

رفت و برگشت به جهنم با کالسکه

...ما همینطوری بزرگ می‌شدیم، لباس‌های کهنه‌مون
برامون کوچیک می‌شدند، دیروقت
از خونه می‌زدیم بیرون و می‌ایستادیم زیر تیر چراغ برق
یا می‌نشستیم روی نیمکت‌های پارک و بطری شراب، آبجو، جین‌
می‌رفتیم بالا
حرف می‌زدیم، دود می‌کردیم، با کالسکه می‌رفتیم به جهنم و برمی‌گشتیم.

هیچ‌چیزی هم نبود که باهاش خشن باشیم، خشن بودیم،
ما بچه‌های افسرده‌ای بودیم
و قسم می‌خوردیم شبیه پدرهامون نشیم
یا پدرهای پدرهامون،
ما به کثافت و دروغ رسیده بودیم.

یه چیز بلد بودیم.
اون هم نشستن توی تاریکی،
نوشیدن و کشیدن بود.
مهم این بود که چه کسی اول برسه اونجا.

آتیش سیگارهامون توی تاریکی برق می‌زنه.
بهترین حالتی که می‌شه باشیم.
صدای خنده، مثل چاقو
اون سکوت احمقانه رو می‌شکنه.