مثلِ فخرالدّین عراقی
دلدادهی تواَم ای یگانهترین دلدار!
مثلِ شعرِ براهِنی
آغشتهی تواَم ای ترانهترین اسرار!
گُم شده هر صدای دلدادگیام در خوابهای تو
در خوابهایی که هنوز
نمیدانم که انسانِ متعصّب و خودخواه
چگونه میتواند از خواب
بله حتا از خوابِ تو هم صرفِ نظر کند؟
ای یار ای یگانهترین دلدار!
مثلِ براهنی وَ مثلِ عراقی نه!
مثلِ خوابهایی که میبینی و
با هزار و یک ناز با هزار و یک آواز
توُی خواب هم تویی تویی ای ترانهترین اسرار!
با تمامِ تنهاییِ از سرِ هزار فکر و خیال
با تمامِ چشمانِ بسته و این دلِ بیدار
تویی تویی منتهای خواب و این اسرار!
عزیزم! اگه دو بیتی نیست، چند بیتی که هست، گوش کن به جای لالایی، خوابِت میگیره، اونوقت از دستِ این همه شیّاد و احمق و بدکار، هم تو راحت میشی و هم لحظهای من دلدار!
خوابِ چند هزار ناز و عشوه و اطوار
عشوه که گیسو میزنی به پُشت و
میریخته و میریزد به روی شانههات
ای یگانهترین ای یگانهترین دادار!
عشوه به روی ناز میریزد از کنارهی گیسوت که:
تویی عزیزم؟ تویی بیمار؟! مگه حالیت نیست نصفِ شب مَردُم رو از خواب بیدار میکنی؟دِ چی میخوای بگی، بگو خلاصم کن!
:که تویی تویی ای ترانهترین اسرار!
*
حالا پس از یک سال، مکالمه این طور برقرار میشود که:
- الو؟! عزیزم تویی تویی بهترین سردار!؟
- نه محبوبم! تویی تویی که دلدادهی تواَم
ای یگانهترین دلدار!
- نه نازنین! تو که هر شب برای تو میشوم بیمار...
وَ این گفت و گو، اینگونه در میانِ خواب و
چشمانِ بیانتهای تو
تمام میشود که:
منم! منم حالا
همان یگانه حلّاجِ در عشقِ تو بر سرِ دار!
ای یار ای یگانهترین دلدار!
رامسر. بهار 1379