"
لیلا: خب باقیِ نوشتهها رو بگو عزیزم! بگو غریبه نیست تو جمع! همه از خودَن! بگو عزیزم،
بگو استاد، بگو اعتراف کن این شعر، نوشتهی تو نیست! بگو اعتراف کن هیچکدوم نوشتهی تو
نیست. بگو این همه سال در حالِ انجامِ وظیفه بودی! بگو که خامم کردی بگو! بگو که خامم
کردی خاممون کردی بگو! اعتراف کن استاد که هیچکدوم نوشتهی تو نیست! بگو به من، بگو
به سادگیِ من خیانت کردی! (فریادی) دِ بگو لامصّب!
.
استاد درمانـده و فرو ریخته، دوباره روی صندلی فرو میافتد و صـورتـش را میانِ دسـتاناش
پنهان میکند. سکوت طولانی و نفسهای تند شدهی لیلا، فراگیر شده.
.
استاد: (با بغضی که فرو میدهد؛ اعتراف میکند انگار) از ... از دوستت دارم ...
شعری نوشتهی من نیست ... بانوی من! "